صبح روز اول بهمن ماه 65 بود . شب قبل را تا صبح با حاج یدالله تو کانال پرورش ماهی بودم. 10 روزی از شهادت
حاج حسین گذشته بود و هنوز کسی لبخندی رو صورت حاجی ندیده بود. بد جوری بی
طاقت شده بود و مدام تو خودش بود. تازه هوا کمی روشن شده بود که یک رزمنده
ی بسیجی به طرف حاج یدالله آمد و گفت: برادر کلهر، من دیشب خواب دیدم حاج
حسین میر رضی سر راهی ایستاده، جلو رفتم و به او سلام کردم و گفتم: حاج
حسین مگه تو شهید نشدی؟ اینجا چه می کنی؟
گفت : چرا من شهید شدم، اما منتظر کسی هستم.
پرسیدم : منتظر چه کسی؟
گفت : قرار است حاج یدالله بیاید، منتظر او هستم.
حالت
حاج یدالله دگرگون شد، او که پس از حاج حسین لبخندی به لب نیاورده بود
خنده ای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را که سالم بود دور گردن بسیجی حلقه
نموده و از پیشانی او بوسه ای گرفت.
هنوز ظهر نشده بود که خبر شهادت علمدار لشکر 10 سیدالشهدا (علیه السلام) را آوردند.
راوی: حاج احمد شجاعی
شـادی روح شــهدا صــلوات
بسیج دانش آموزی لامرد(http://lsbasij.rozblog.com/)