ــــــــــــــــــرسانه جمعی وبلاگ نویسان دانش آموز استان فارس

به نام خدا
دوستان عزیزم سلام
این وبلاگ رو راه انداختیم برای دوستی
برای اتحاد
برای انتقال تجربیات و
برای کمک به رشد همدیگه
خلاصه بگم اینجا پاتوق
وبلاگ نویسان جوان و بسیجی استان فارس هست
به جمع ما خوش اومدید.
پیوندها
آخرین نظرات


کجاست آن محاسن بلندت در آخرین اعزام و وقتی آخرین نگاهت را به من انداختی گفتی: مادر ماهم رفتیم حلالم کنید! دستان بلند و پینه بسته تو که از کار روزانه خسته به خانه می آمدی و کاسه آب را از دستم میگرفتی، می نوشیدی و میگفتی، سلام برحسین ع مادر، انشاءالله از دست حسین و پدر حسین ع آب بنوشی، کجاست آن دستان می خواهم ببوسم.

سید مجتبی هاشمی/همه آن همسنگرانی که روزهای خوش دفاع و جنگ را با هم سپری می کردیم، در کمتر از چند از روز هدف کینه مزورانه دشمن اصلی ، آمریکای جنایتکار و چهل کشور جیره خوارش شدیم، عده ی زیادی از دوستان و همسنگرانم توسط دشمن با حملات سنگین آنها، به کارون و اروند ریخته شدند و یا در زیرشنی های تانکهای بعثیون در خاک عراق له شده و در گل و لای جزایر مدفون شدند.

هفت هزار پرستوی پرکشیده داریم که چشمهای بسیاری در انتظارشان خشک شده، پدرانشان از پا در آمده و مادرانشان دق کرده اند، اما آنها بدون تشییع و غریب تر از مادرشان بی مزاردر گوشه گوشه مرزهای اسلامی آرمیده اند.

پس از انتشار خبر بازگشت برادر شهید علی طلعتی به وطن آن هم پس از بیست و پنج سال همه شهرستان را به تکاپو و جنب و جوش انداخته بود، همه ی برنامه تشییع و حرکت کاروان شهید پس از تشییع باشکوه در تهران، شیراز و روستاهای منتهی به شهرستان خودجوش و مردمی با هدایت خود شهید انجام می گرفت.

مردم خونگرم جنوب فارس با شور و هیجان وصف ناپذیر خود صحنه هایی را خلق کردند، که تمام نقشه های جنگ نرم و تهاجم فرهنگی غرب خنثی و حملاتشان را در نطفه خفه کردند.

این حرکت باعث برآورده شدن تمامی خواسته ها و منویات شهید و رهروی راه شهید به نسل بعد شد، حرکتی که همچون محرم امام حسین ع که اسلام را زنده نگه داشته است، نسل جوان و آینده ی شهرستان را بیمه نمود. کلام پر معنا و با بصیرت امام ره محقق شده بود که فرمود: همین شهادتها پیروزی اسلام را بیمه کرده است.

آمبولانس حامل تابوت شهید طلعتی ، روی رودخانه اشک ملت می رفت، استغاثه و نیاز استقبال بود و اشک و گریه بدرقه راه شهیدان، پیرمردی که شال سبز سیادت بر سرش بسته بود بر سر زنان خود را به جمعیت حلقه زده دور تابوت شهید می رساند و با اشک با شهید نجوا می کند، گویی که سالهاست یوسف گم گشته اش را یافته و با چشمان ضعیف و عینک ذره بینی اش به دنبال او می گردد. وقتی تابوت از او رد می شود، پاهایش سست شده و توان رفتن ندارد گوشه ای روی زمین می نشیندو رفتن تابوت و جمعیت را نگاه می کند.

آن طرفتر پیرزنی در سردر خانه ای نشسته و توان ایستادن روی پا را ندارد، به او گفته اند که می خواهند شهید بیاورند، باتعجب می گوید: شهید؟! چه شهیدی؟! از کجا؟ مگه دوباره جنگ شده؟! وقتی می فهمد که مادری بعد از بیست و پنج سال چشم انتظاری می خواهد روی ماه فرزندش را ببیند از خود بیخود می شود و آه می کشد. به یاد روزهای اعزام ووقتی که دستان رزمندگان را می بوسیدند می افتد، چشمان تاریکش از اشک ریختن خشک شده است، دستانش را حمایل چشمانش می کند تا شاید بتواند تابوت شهید را ببیند. اگر با چشم دل ببینی خواهی دید که شهید طلعتی کنارش نشسته و با عطوفت وعده ی شفاعت که به همه داده به او نیز یادآوری می کند. اما پیرزن فقط با چشمان کم سویش حرکت تابوت را مشایعت می کند.

کاروان به راه خود ادامه می دهد، صحنه ای که بسیار زیبا اما تکان دهنده است اینکه: چرا کودکان و نوجوانان پسر به دنبال این تابوت گریه می کنند؟! مگر آنان از شهیدی که بیش از بیست و پنج سال پیش به شهادت رسیده چه می دانند؟! خاطره او نسبت به شهید چیست که این گونه سوگوار است؟! مگر امروز دشمن مدعی حضور تهاجمی فرهنگی اش در کشور و بین جوانان ما نیست؟! مگر نه اینکه ما در حال جنگ و مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب هستیم؟ مگر نه دشمن با بیش از دو هزار کانال ماهواره ای غیر اخلاقی به داخل خانه های مردم نفوذ کرده است؟! مگر نه امروز سلفی گری ها و وهابیون و تکفیری ها تبلیغات وسیع خود را از همین شهرهای مرزی آغاز کرده و با پخش کلیپ ها و فیلم های تبلیغاتی خود سعی در جدایی جوان از مذهب و دین خود داشته و در فکر انحراف آنانند؟! پس تاثیر آن همه تبلیغات مسموم چه بوده است که فقط رد شدن چند ساعته کاروان و تابوت یک شهید او را متحول کرده و اشکش را جاری می سازد.

مادری جلوی جمعیت زیرتابوت راه می رود، صدها متر از این مسیر، جایش را به کسی نداده، فرزند دوساله اش در بغل گرفته، یک دستش به زیر تابوت و اشکش سرازیر است، بلند بلند گریه می کند و با استغاثه حاضر نیست جایش را به کسی بدهد، انگار قصد کرده تا حاجتش را از شهید نگرفته رهایش نکند، از ناله هایش که همه اطرافیان را به گریه انداخته، پیدا بود که دردی سنگین در دل دارد که توان گفتنش را ندارد اما حالا که دستش به امام زاده عشق و شهید تازه برگشته رسیده، درخواست حاجت می کند. فرزند کوچکش نیز به تاسی از مادر یک دستش دور گردن مادر و دست دیگرش به زیر تابوت شهید چسبانده و با مادر هم ناله شده است.

پیرزنی فرتوت با چوبدستی بلندی که عصایش کرده است، می خواهد خود را به آمبولانس برساند اما هر چه بیشتر قدم بر می دارد جز خستگی چیزی عایدش نمی شود، لذا ناامید و خسته از دور با اشاره با شهید حرف می زند، خیلی دلم می خواست برای لحظه ای خداوند چشم دلم را باز می کرد تا گفتگوی شهید طلعتی که با عطوفت و مهربانی با پیرزن گفتگو می کرد را می دیدم و می شنیدم، من یقین دارم که شهید تک تک تشییع کنندگانش را مورد تفقد و مهربانی قرار خواهد داد او مکتوب قول داده است تا از همه کسانی که در رثای شهید و ائمه اطهار علیهم السلام در تشییع پیکرش گریه کریه کرده و اشک ریخته اند را شفاعت کند تا خداوند از گناهانشان درگذرد.

مردم توان دل کندن از شهید ندارند، سرعت آمبولانس زیاد می شود، جمعیت در حال متفرق شدن هستند، تا مقصد، راه بسیار و چیزی به غروب آفتاب نمانده است، امشب شهید طلعتی میهمان شهدای لامرد و هشت شهید محله قلعه ملاست، خانواده شهید برای استقبال و مردم قدرشناس لامرد برای زیارت شهید از جای جای شهرستان به یادواره خواهند رفت.

شهید طلعتی در پایان وصیت نامه اش آنهم در بیست و پنج سال قبل گفته است: من از تمامی کسانی که در تشییع، شب سوم، شب هفتم و شب چهلم من شرکت می کنند قدردانی و تشکر می کنم! این شهید با بصیرت خود امروز را دیده و کتبا اعلام شفاعت کرده است.

غروب شده است، غروبی دلگیر که بچه های جنگ را یاد غروب شلمچه و جنوب می اندازد، تابوت شهید به نزدیکی گردنه معروف لامرد رسیده است، تشییع پیاده شهید به سواره تبدیل شده است، تمام سرابالایی گردنه پر شده است از ماشین هایی که با سرعت پائین خود را به بالا می کشند تا به تابوت برسند، همه سعی دارند خودشان را به نزدیکترین فاصله با شهید برسانند، و السابقون السابقونی شده است، عده ای توانشان کمتر است و جا می مانند، این جاماندگان سعی می کنند خودشان را با هر فاصله زمانی به شهید برسانند زیرا نمی خواهند وامانده باشند. درد واماندگی را بعد از جنگ و فاصله گرفتن با شهدا کشیده اند لذا نمی خواهند این درد را دوباره تجربه کنند. به خودم می آیم، یک گردنه و سرابالایی مرا به کجاها برده بود! اما در سرازیری کسی جلودارت نیست، توان معنا ندارد، فقط باید خوب فرمان بدهی و ترمزت را کنترل کنی، اینجاست که رهروی شهید که همان پیروی از ولایت فقیه است معنا پیدا می کند: پیرو ولایت فقیه باشید و پا جای پای او بگذارید، نه یک قدم جلوتر نه یک قدم عقب تر! سرازیری این گردنه خطرناک نیز با کاروان سالاری سه شهید این درس را به ما یادآوری می کند.تا با ترمز بجا و سرعت مطمئنه و کنترل شده به دنبال و رهرو شهید باشیم.

از بالا جمعیت انبوه سواره و پیاده را می بینم که در کنار مسجد روستای چاهشور بی صبرانه منتظر رسیدن تابوت شهیدان هستند، شب شده است، هوا تاریک است و ماشین ها چراغهایشان را روشن کرده اند، زمین پرستاره شده است، سه ماه پاره میهمان زمینی ها شده اند، زمینی ها هم سنگ تمام گذاشته و هزاران شمع در رثایشان روشن کرده اند، خیلی دیدنی بود، دلم می خواست همین بالا می ماندم و ساعتها این منظره را تماشا می کردم. وقتی به پائین رسیدیم با کاروان سواره همراه شدیم، عده ای از مردم پیاده شده و خود را به آمبولانس شهید رسانده و با کشیدن دست روی عکس شهید خود را متبرک می کردند. آمبولانس برای لحظاتی میهمان روستائیان زیر گردنه بود، پس از دقایقی به طرف اولین منزل و استراحتگاه خود یعنی روستای میرحسنی حرکت می کند. مردم ولایتمدار و قدرشناس روستای میرحسنی از ورودی روستا تا حسینیه و مسجد روستا شهید را مشایعت کرده و تابوت شهید را با عزت و احترام به جایگاه و زیر عکس شهید حسن نژاد تنها شهید و امام زاده عشق روستا جای می دهند.

لحظه وداع شهید با اهالی میرحسنی فرا می رسد، تابوت روی دستان زنان روستا از حسینیه به طرف آمبولانس به راه می افتد، اشک تمام پهنای صورت تک تک زنان زیر تابوت را گرفته، انگار می خواهند فرزندشان را از آنان جدا کنند. شهید به آمبولانس منتقل شده و با تشییع سواره به سوی لامرد حرکت می کند، مردم که ساعتها منتظر ورود تابوت شهید بوده اند هنوز در ورودی فرودگاه به انتظار ایستاده بودند. آمبولانس به حرکت خود ادامه میدهد تا به یادواره هشت شهید قلعه ملا که میزبان شهید طلعتی بودند برسند، اکثر مردم در مراسم منتظر رسیدن شهید بودند، با خبر رسیدن شهید به میان مردم همه از جای خود برخواستند نظم جمعیت به هم خورد، هر کس تقلا می کرد خود را به تابوت برساند، تابوت مطهر شهید در جایگاه قرار می گیرد.

مجری اعلام برنامه کرده و صوت تلاوت قرآن در فضا می پیچید.همه ساکت نشسته اند، جمعیت را ورانداز می کنم، هر کس درسکوت و خلوت خود نجوایی دارد، صدای قرآن، و حضور تابوت شهید و نگاه هایی که به آن دوخته شده همراه با اشکهایی که قطره قطره از چشم ها سرازیر می شود اسراری است که فقط خدا میداند و بنده او و شهید علی طلعتی.

تنها چند مادر شهید در مجلس حضور دارند، الباقی یا به فرزندانشان پیوسته اند یا پیر و فرتوت شده وتوان آمدن به مجلس را نداشته اند.وقتی مجلس به سوگ می نشیند که ماشین حامل مادر دلسوخته شهید علی طلعتی به استقبال فرزندش وارد می شود، چشمانش بی سو شده است، عینک ذره بینی اش تنها سوسویی به چشمانش داده است، قدی خمیده دارد که دو نفر دو طرفش را گرفته اند، او سالها در فراق فرزندش اشک ریخته است، مردم می خواهند برای استقبال از جای خود برخیزند ولی با تذکرات مجری بر نظم جلسه و احترام به تابوت شهید خانواده شهید را به جلوی جایگاه دعوت می کند. وقتی مادر شهید در روی صندلی می نشینید مادران فداکار شهدای حاضر در مجلس برای عرض تبریک و برگشتن فرزندش به طرف او می آیند، دست و سر همدیگر را می بوسند. مادر شهید کشاور در کنار مادر شهید طلعتی جای میگیرد و تا آخر مجلس کنارش می نشیند.

شوری وصف ناپذیر در مجلس حکمفرماست، بچه های بسیجی و اهالی محله قلعه ملا به خود می بالند که دریادواره شهدایشان میهمانی دارند که پیام رسان و پیک شان خواهد بود تا هر چه در سینه دارند به شهیدانشان برسانند.این افتخار در چهره و رفت و آمد تک تک میزبانان معلوم بود، وقتی که مجری اعلام کرد شهید هنگام اذان صبح تا طلوع آفتاب دوباره میهمان همین جمع خواهد بود خستگی از چهره همه دست اندرکاران و خادمین یادواره کنار رفت.

مجلس به پایان رسید و جمعیت چند هزار نفری خود را به تابوت رساندند، تشییع و وداع بسیار زیبای مردم شهید پرور لامرد دیدنی بود، اشک هایی که از محرم سال گذشته تا کنون در پشت چشمان مانده بود به یکباره فرو ریخت، خون شهید همان خون سرخ حسینی است که اشک را جاری می کند. خیلی دلمان برای محرم تنگ شده بود تا به سینه بزنیم و اشک بریزیم، شهید با خود محرم آورده بود. یادوآره شهید تمام شد، مردم از شهید و خانواده و مادر پیرش تجلیل کردند، دست برادر و خواهر شهید را بوسیده و آنان را بدرقه کردند.

قبل از اذان صبح به محل یادوآره رفتم، تعدای از زنان و دختران به صورت متفرق در جایگاه نشسته بودند، هنوز چراغ های محوطه خاموش بود، پس از نماز برای همنوایی زیارت عاشورا با شهید به مجلس رفتم. تابوت شهید جلوی جمعیت گذاشته بود و همه رو به حرم امام حسین ع به احترام دو زانو نشسته بودند، ذاکر اهل بیت زیارت عاشورا را آغاز کرد، بغض فرو خفته زنان و مردانی که نمی توانستند دل از شهید بکنند سرباز کرد و صدای هق هق گریه شان بلند شد.وداع سختی بود، از وقتی شهید میهمان شهرمان شده بود حال و هوایی دیگر پیدا کرده بودیم، دست و دلمان به کار نمی رفت، طبقه بندی شخصیتی وجود نداشت همه یکرنگ شده بودند، دکتر، مهندس، روحانی، رئیس، کارگر، کودک، زن و مرد همه در زیر تابوت شهید علاوه بر حوائج متعدد یک خواسته مشترک داشتند و آن شفاعت و نظرخاص شهید به آنها بود.این عشق تمامی نداشت.

اما این مسافر و سفیر مکتب حسین ع هنوز اول راه است و حرفهای بسیار دارد، دلش برای وطن تنگ شده، و بعد از بیست و پنج سال که برگشته میخواهد همه را ببیند، و از تنهایی اش در بیابان ها سخن بگوید، او و پنج همسنگرش در زیر خروارها خاک منتظر چنین روزی بودند تا بیایند و امام زاده ای برای دل دلسوختگان شهرشان شوند.

هنرستان فنی امام خمینی (ره) اولین میزبان دانش آموزی بود، تابوت را بعد از زیارت پر فیض عاشورا به جمع نوجوانان هنرستان برده شد. نوجوانان به تنهایی برای مدتی تابوت را روی دوش خود گرفته و تشییع می کنند، صحنه ای ناب که هیچ دوربینی جز ملائکه الله توان ضبط آن را ندارند از صورت و دستهایی که زیر تابوت را گرفته و چشم هایی که معلوم نیست کجا را می بینند! دستانی که فقط زیر تابوت برده شده و تابوت آنها را به این سو و آن سو می کشاند، خلائی ایجاد شده که هیچ کس حال خودش را نمی فهمد، همه میهمان شهیدند، نوجوانان به میهمانی شهید رفته بودند نه میزبان تابوت بودند، چند دقیقه ای در بهت و حیرت و سکوت نوجوانان می گذرد وقتی مادر شهید شبانی نژاد با عطری که به تابوت می زند با شهید نجوا می کند و می گوید: علی جان خودت می دانی که فقط من می دانم و تو و خدا! پس به همان چیز ما را شفاعت کن و دست ما را بگیر، سلام مرا به فرزندم برسان و بگو مادرت دلش برایت تنگ شده، و از دوریت خسته شده و خیلی دلش می خواهد هر چه زودتر تو را ببیند!

اشک بچه ها سرازیر می شود، یک خط خطبه خوانی مادر شهید کاخ ستمگری تهاجم فرهنگی غرب را فرو می ریزد، حماسه ای دیگر و صحنه ای جذابتر خلق شده است، صحنه ای که تا ساعتها بعد از رفتن تابوت شهید ادامه داشته و اشک بر پهنای صورت نوجوانان پلشتی ها را می زداید و روحیه شهادت طلبی را به آنها هدیه می کند. زمان وداع دانش آموزان نیز فرا رسیده است. نوجوانان و آینده سازان کشور اسلامی مان مرامنامه خود را با شهید امضاء کرده و با شهید عهد بستند تا بیشتر از پیش به تحصیل علم و تهذیب نفس بپردازند. تابوت شهید و کاروان همراه به دانشگاه پیام نور می روند، هیچ برنامه ای از پیش تعیین نشده بود، همه مسئولیت حرکت کاروان و رفتن به میان دانشجویان با خود شهید بود، گرمی و حرارت غیر قابل وصف این حرکت خودجوش و مردمی به دل می نشست، ساعتی می شد که دانشجویان دختر و پسر روی جدول کنار خیابان دانشگاه و زیر درختان منتظر قدوم پر برکت کاروان شهدا نشسته بودند، نمی دانم چه سری است که وقتی تابوت شهیدی می خواهند بیاورند کسانی که منتظر او هستند ساکت می شوند. کسی با کسی صحبت نمی کند، همه به فکر فرو می روند، گاهی در این سکوت اشکی از چشم بعضی ها می چکد، بی صدا گریه می کنند. با ورود تابوت به بلوار منتهی به دانشگاه همه یک پارچه از جا بر می خیزند، دلها می لرزد، بغض ها می ترکد و اشکها سرازیر می شوند.

تابوت شهید از دست کاروانیان گرفته می شود، دانشجویان تابوت را روی دست گرفته و بی هدف به این طرف و آنطرف می برند، فرصت کوتاه هست وحرف های نگفته بسیار، دانشجویی دستمال سفیدی روی صورت خود گرفته و این شعر را زمزمه می کند: گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون توبیایی.. دانشجوی دختری کمی به سرو صورت خود می رسد و روسری اش را پائین می کشد و پیش خود زمزمه می کند: شهدا شرمنده ایم، شهدا شرمنده ایم.. این جمله را تکرار می کند و اشک می ریزد. این شهید کیست که جوان با دیدن تابوت او توبه نامه خود را مرور می کند، با شهید عهد می بندد و از گذشته بد خود اظهار پشیمانی می کند.

تابوت شهید برای لحظه ای روی زمین گذاشته می شود تا فرمانده سپاه امروز و همسنگر دیروز شهید از شهید و شهادت برای دانشجویان صحبت کند، گوشها به فرمانده سپرده شده ولی چشمها روی تابوت مانده است، هر کسی در جایی سیر می کند یقینا روح سبک جوانان فراتر از زمین و مادیت سیر می کند، هر کس نجوایی با شهید دارد.

ساعتی بعد مردم بی قرار زادگاه شهید به پیشواز او آمده و در خیابان منتظر آمبولانس شهید می مانند، تابوت از دانشگاه نیز به سوی جایگاه ابدی حرکت می کند، وداع دانشجویان جوان دیدنی است، هر کس سعی دارد برای آخرین بار دست خود را به تابوت شهید برساند، عده ای هنوز دست بیعت نداده اند،خود را به تابوت می رسانند و آخرین وداع انجام می شود.

تابوت شهید در آمبولانس قرارداده شده و راهی می شود، دهها ماشین و موتور سیکلت او را بدرقه می کنند،به خیابان می رسد، اهالی اشکنان به پیشواز آمده اند، کاروان حرکت می کند، جاده لامرد، اشکنان در میان بیش از بیست روستا می  گذرد، همه مردم خبردار شده و منتظر رسیدن تابوت شهید هستند، در روستاها هنوز استقبال از شهید سنتی است، مثل زمان جنگ وقتی شهید می آوردند زنان روستا شکلات و عطر و گلاب بر سر تابوت می ریختند و مردان با خواندن چاوشی و سرودهای حماسی محلی به استقبال می رفتند. پیرزنان امروز که با پاکت های شکلات به استقبال شهید آمده بودند همان زنان جوان دیروزی هستند که با شکلات و عطر و گلاب در اعزام نیرو به بدرقه همین شهدا رفته بودند. حال و هوای دوران دفاع مقدس زنده شده بود.

استقبال و بدرقه کما فی السابق با اشک و استغاثه همراه بود، بعد از ظهر کاروان حرکت کرده بود و فاصله لامرد اشکنان در مدت زمانی طولانی طی شد. خورشید سرخ شده بود، خیلی بزرگتر از قبل نشان می داد، داشت غروب می کرد. کاروان به ورودی شهر اشکنان زادگاه شهید رسید. مردان و زنان منتظر، خود را به کاروان رساندند، از همه روستاهای اطراف آمده بودند، اشک و گلاب، بوی عود و دود اسپند همه جا را پر کرده بود، تابوت شهید، مردم را به سوی خانه و محل تولدش هدایت می کرد، خانه ای که بیست و پنج سال چشم انتظار او بوده است.

همه آمده بودند اما متحیر که به مادر فداکار تبریک بگویند یا تسلیت! همه گریه می کردند اما مادر شهید مثل کوه پذیرای فرزندش و مردم شده بود، این بار شهید در خانه اش میزبان مردم خوبی بود که روزی در اعزام نیرو بدرقه اش کرده بودند، برایش اسپند دود کرده و رویش گلاب پاشیده بودند، نقل و شکلات نثارش کرده و دستش را بوسیده بودند. شهید در وصیت نامه اش گفته بود که از دست هیچ کس ناراحتی ندارد وبه همه خانواده و مردم قول داده بود که حتما از آنان قدردانی خواهد کرد.

شهید، امشب مهمان حسینیه اعظم است پس از آن به خانه برگشته و تا صبح مهمان مادر خواهد بود.

جمعیت زیادی در حسینیه اعظم اشکنان منتظر بودند، دو روز است که شهید در شهرستان به همه سرزده است قبل از ورود شهید به مکانی چشمان منتظر زیادی در انتظار رسیدن او خسته شدند، دو روز انتظار کجا و 9150 روز کجا، بیست و پنج سال چشم انتظاری خیلی ها را نا امید و خسته کرده بود اما مادر مقاوم و صبور با امید چشم به در نشسته بود تا بالاخره انتظار به سرآمده و فرزندش به خانه آمد.

شصت و دو شهید اشکنان در حسینیه حضور دارند، تابوت شهید در میان مجلس گذاشته شده است، خانواده شهید نیز در صدر جلسه قرار دارند. تلاوت قرآن، سخنان فرمانده سپاه و همسنگر شهید، سخنرانی راوی و فاحص جبهه های نبرد (حاج آقای جوشقانیان) و مداح مرثیه خوان شهید مجتبی رمضانی مجلس را به فیض می رسانند اما سخنان سراسر درد و غم فرزند شهید مفقود الاثر و همسنگر شهید طلعتی از برجستگی خاصی برخوردار است، سخنان او آتش به مجلس می اندازد، دیگر اشک جایش را به ناله و هق هق گریه های دسته جمعی داده است، کسی سرش پایین نیست، همه سرها بالا و اشکها روان است، وقتی دختر شهید به پدرش می گوید: امروز می خواهم با تومعامله کنم، همه داشته ها و نداشته های خود و دیگران را با نبود پدر مقایسه میکند.

مجلس از شکوه خاصی برخوردار است، تمام حسینیه پرشده از جمعیت، عده ی بسیاری جلوی درب و بیرون حسینیه ایستاده اند، پس از تجلیل خانواده تابوت به جمعیت سپرده می شود، حرکت تابوت و خواندن شعری توسط مجری حال و هوایی به زن و مرد حاضر در حسینیه داده است، هر کس برای خود نوایی دارد، شلوغی جمعیت غیر قابل کنترل است، تابوت به هر طرف می چرخد، با هدایت چند تن تابوت به قسمت خواهران برده و تشییع می شود.

امشب پسر با مادری که سالهای زیادی انتظارش را کشیده حرفهای بسیار دارد. گفتگوی مادر و فرزند شنیدنی است، حتما مادر خواهد پرسید: پسرم وقتی به جبهه رفتی که اینقدر کوچک نبودی، قدت بلند بود، رشید بودی، یادت هست، وقتی می خواستم صورتت را ببوسم تا کمر خم شدی تا قدم به تو برسد، چرا نصف تابوت هم پر نکرده ای؟! مادر چرا این قدر سبک شده ای، آخرین بار وقتی بغلت کردم تو چهارساله بودی، گفتم:  دیگر سنگین شده ای نمی توانم بغلت کنم، باید راه بروی اما امروز با اینکه خیلی پیر شده ام ولی خیلی راحت تو را بلند میکنم.

کجاست آن محاسن بلندت در آخرین اعزام و وقتی آخرین نگاهت را به من انداختی گفتی: مادر ماهم رفتیم حلالم کنید! دستان بلند و پینه بسته تو که از کار روزانه خسته به خانه می آمدی و کاسه آب را از دستم میگرفتی، می نوشیدی و میگفتی، سلام برحسین ع مادر، انشاءالله از دست حسین و پدر حسین ع آب بنوشی، کجاست آن دستان می خواهم ببوسم.

مادر، به من گفته اند، تمام گوشت و خون و مویت را فدای امام حسین (ع) کرده ای، به من گفته اند برای دلخوشی من چند استخوان از تو آورده اند، راضی ام مادر! تو برای من نمرده ای که دلم را به پیکر تو خوش کنم، اما دلم می سوزد برای مادری که هنوز خبری از فرزندش نیست، دلم می سوزد برای مادری که شبهای جمعه به سر مزار شهدای گمنام میرود و با او درددل میکند و میگوید: ای کاش تو خود پسر من باشی! دلم برای پسرم تنگ شده است، تو چرا گمنامی؟! تو چرا پیش مادر چشم انتظارت برنگشتی؟! .

علی عزیزم، پدرت خیلی دلتنگی کرد، اما آمد پیشت می دانم چرا سراغی از او نمی گیری، خیلی وقت است که دو نفری منتظر من نشسته اید، او در این دنیا طاقت انتظار نداشت، قبل از آمدنت خودش آمد، هوایش داشته باش، مبادا به او بد بگذرد.

صبح شده است، چشمان مادر از خستگی و بی خوابی قرمز شده است، او تا صبح به پای فرزند دلبندش بیدار نشسته است، تابوت شهید روی دستان همسایگان و بستگان در خانه چرخانده می شود، آخرین وداع شهید با خانه و مادرش به پایان می رسد، مردم منتظر در حیاط و کوچه، تابوت شهید را به طرف خیابان هدایت می کنند، در گلزار شهدا قبری دارد که تاکنون خالی بوده و فقط عکسی از او به یادگار زده بودند.

مزارش را باز کرده بودند، نوای محلی مداحان با اشعار حماسی زمان جنگ شور و حالی به تشییع داده بود، وقتی تابوت به گلزار میرسد اشعار اوج می گیرد، شهدا به استقبال آمده بودند، همه در شور و حال وصف ناپذیری بودند بعد از اقامه نماز توسط امام جمعه محترم و محبوب تابوت برای خاک سپاری برده می شود، فشار جمعیت اجازه نمی دهد تابوت حرکت کند، تابوت شهید را دست به دست به طرف مزار می فرستند، وداع سختی است،هیچ کس حاضر نیست این شور حماسی به پایان برسد، تابوت کنار مزار گذاشته شده و جسد مطهر به روی دست ها به مردم نشان داده می شود، پیام این جسد استخوانی چیست؟! این شهید برای چه رفته، چطور شهید شده، چرا 25سال زیر یک و نیم متر خاک مدفون و مخفی شده بوده است، حالا که آمده از ما چه می خواهد؟ آیا فقط با جمله گفتن: شهدا شرمنده ایم، دینمان ادا شده است؟! یا اگر در تشییع او گریه کنیم و به سر و سینه بزنیم دیگر تکلیفی نداریم؟!.

شهید به خاک سپرده می شود، گل بر سر مزارش می ریزند و فاتحه می خوانند. هر کسی به طرفی رفته و شهید و گلزار شهدا را تنها می گذارد. امید است این حرکت پربرکت شهید برای گمراهان، هدایت، برای جاماندگان، وصال و برای جوانان و نوجوانان الگو و درس شهادت طلبی باشد.


برگرفته از تخصصی شهدا و دفاع مقدس(http://vamandeh12.blogfa.com)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۱۱
محمد دهقان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی