ماه آشتی با خدا فرا رسید!
دکتر مصطفی چمران چقدر زیبابا معبود خود لب به سخن گشوده است:
خدایا خسته و واماندهام، دیگر رمقی ندارم، صبر و حوصلهام پایان یافته، زندگی در نظرم سخت و ملالت بار است؛ میخواهم از همه فرار کنم. میخواهم به کنج عزلت بگریزم.
آه دلم گرفته
زیر بار فشار خرد شدهام
خدایا به سوی تو میآیم و از تو کمک میخواهم، جز تو دادرس و پناهگاهی ندارم. بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم میکنم
خدایا کمکم کن.ماه هاست که کمتر سوی تو آمده ام.بیشتر وقتم صرف دیگران شده
خدایا عفوم کن.از علم و دانش، کار و کوشش، دنیا و مافیها،معلم و مدرسه،زمین و آسمان،و البته دوستان؛ خسته و سیر شدهام
خدایا خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط با تو بگذرانم. فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقدههای درونیام را فقط به تو بگویم
ای غم،ای دوست قدیمی من،سلام بر تو،بیا که دلم به خاطرت می تپد
ای خدای بزرگ! معنی زندگی را نمیفهمم. چیزهایی که برای دیگران لذت بخش است، مرا خسته میکند. اصلا دلم از همه چیز سیر شده است. حتی از خوشی و لذت متنفرم. چیزهایی که دیگران به دنبال آن میدوند، من از آن میگریزم
فقط یک فرشته آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه میافکند. هیچگاه مرا خسته نمیکند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شدهام و هنوز از مجالست با او لذت میبرم. فقط یک شربت شیرین، یک نور و یک نغمه دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من غم است.